آسمون دلدادگی | ||
|
نمیدانم که بودیاچه بود؟افسانه بودیااسطوره؟
امااین من بودم که اوراباورکردم…
دلم راازدعاهای شبانه،جام چشمانم راازجرعه های یک ترانه پرکردم
ابرهامعلوم نبود امروزچه برسرشان آمده بود که یهوپوکیدند
واشکهایشان راروی سرمان خالی کردند...
نمیدانم چرااینقدردوست دارم سرم رابه طرف آسمان بلندکنم…
دوست داشتم دستهایم رابازکنم،صورتم رابه سمت بالا بلندکنم
وتمام وجودم راازاین حس خیس ونمناک پرکنم
اماانگار ازقدیم گفته بودند این کارها،آن هم درخیابان زشت است…
بهتربگویم عاطفی بودن درانظارمردم زشت است…
نمیدانم اگراین عاطفه اشکال داردچراوقتی ابرها اینگونه بی پرده می گریند
هیچ کس به آنها خرده نمی گیرد امااگرمن بخواهم دستهایم رابازکنم
وزیرباران چرخ بزنم یابخواهم اشکهایم رابااشکهای
ابرها پیونددهم بایداینهمه نگاه راتحمل کنم.
گاهی که کوچه را خالی ازعبورنگاه هامی بینم
دزدانه سرم رابه سمت آسمان بلند میکنم ومی گذارم
اشکهای آسمان روی صورتم بریزدتاآرام شوم.
**شاید راز زیبایی باران وآرامشش همین است…اشک است. ** نظرات شما عزیزان:
تمام خوبی ها را برایت آرزو می کنم نه خوشی ها را؛
زیرا خوشی آن است که تو می خواهی؛ و خوبی آن است که خدا برای تو می خواهد...پاسخ: تو را در شعرم میگذارم ،بنام عشق آن را می نگارم.تمام حرف من در این بود،تو را تا بی نهایت دوست دارم....یاحق شیوانا
ساعت11:33---3 تير 1391
سلام
پاسخ:سلام عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ / که به عمری نتوان دست در آثارش برد . . . کاش میشد برام یه ایمیل یا آدرس وبلاگت رو میذاشتی...موفق باشی یاحق
گر شبی تنها شدی در خلوتی، یافتی از بهر گریه مهلتی
لیک اشکی گونه ات را تر نکرد درد خود را با خدا گفتی ولی باور نکرد روزگاری بعد از این گر تو هم عاشق شدی یادی از من کن که دیگر نیستم.. پاسخ:سلام ایوب جان ممنون از حضورگرمت......عشق چون ایده برد هوش دل فرزانه را ، دزد عاقل می کشد اول چراغ خانه را آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد ، در میان خانه گم کردیم صاحبخانه را . . .یاحق
سلام
گاهی باید باران از زمین بر اسمان ببارد ،شاید لذت ضربات قطره های بارش باران بر تن لطیف و حریری اسمان مزه دهد واسمان شوق باریدنش را بر گلهای رسته بر باغچه ی زمین ملایمتر و پیوسته تر نماید ... تو گونه هایت را سوی اسمان بچرخان و بارشت لبخند تلخت را از چشمان در حسرت مانده ی اسمان دریغ نکن ... ایلیاپاسخ: پاسخ:سلام تو را انگار یک جا دیده بودم میان خواب و رویا دیده بودم نگاهت همچو شبنم آشنا بود گمانم بین گلها دیده بودم ........موفق باشی یاحق |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |